دختر نازم دنیزدختر نازم دنیز، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دخترم دنیز

آقاجونم ام هم از پیشمون رفت (هفته 21 و 22)

سه شنبه صبح خبر فوت آقاجونم (بابا مامی جون) و بهمون دادن، دلم خیلی گرفت تمام مدت به این که این چند سال چند نفر و از دست دادیم و معلوم نیست تا کی این سفر و طی می کنیم و تو این مسیر چه کسانی زودتر و چه کسانی دیرتر می روند؛ فکر می کردم (دخترم از لحظه لقاحت دعا کردم به درگاه خدا که عمری طولانی و با عزت داشته باشی و وارث صالح من و باباحمید باشی). ناراحتم از اینکه دیگه مامان بزرگ و بابابزرگی ندارم. دخترم تا وقتی عزیزانت زنده هستن قدرشون و بدون و این و بدون دخترم قشنگ ترین خاطرات روزهای کودکی تو هستند و عزیزترین ها خاطره سازهای این روزها هستن.   دخترم سه روز دیگه ماه پنجم بارداریم و به سلامتی طی می کنیم و وارد ماه ششم بارداری می شم. از ...
28 دی 1392

انتخاب نام برای هدیه خوب خدا (هفته 18، 19 و 20 بارداری)

شب ها خواب و خستگی وجودم را فرا می گیرد ولی چشمانم را باز نگاه می دارم تا از لحظه لحظه حضور تو لدت ببرم، شبها وقتی آرام و آسوده آرمیده ام ضربات آهسته و تکانهای کوچکت خورشید فروزان قلبم می شود و معنای شب را از من می گیرد. شکر کوچکترین کلام در مقابل چنین معجزه ای در وجودم است، اما چه کنم بنده ای نا توتنم و فقط خدا را برای هر نفس تو شکر می کنم. سرعت گذر روزها سریع تر و سریع تر شده اند، انگار همین دیروز بود که از شدت استرس آرمایش بارداری نفس هایم به شماره افتاده بود ولی به نیمه راه رسیده ام، هر روز را، هر لحظه و هر ثانیه را در این بیست هفته در بهشت مهمان بودم و چه زیباست پدرت و دیگر عزیزانت (مامی جون، بابا جونی ، دایی و عمه ها)با همه عشق ثانیه...
15 دی 1392

دختر سالم و تپلم بازم دل مامان و بابا رو شاد کردی (هفته شانزدهم و هفدهم بارداری)

هر چه به زمان سونو نزدیک تر می شدم التهاب بیشتری وجودم و فرا می گرفت، اصل سالم بودنت و تو همه دعاهام مد نظر داشتم ولی گوشه دلم یک یار و همدم می خواستم. سالها از نعمت یک خواهر محروم بودم و دوست داشتم تجربه های شیرینی که خودم در کنار بهترین مادر دنیا داشتم و برای دخترم تکرار کنم.   این روزها هر بار فکر می کردم اگر پسر باشه...فقط چشمم و می بستم و از صمیم قلب شکر می کردم و می گفتم خدایا سالم باشه من راضیم ولی.............   خدای مهربون بازم من شرمنده خودش کرد، میوه دلم، امید من، نفس من امروز رفتم سونو وقتی وارد شدم دستگاه پرینتش خراب شده بود و آقای دکتر رضایی و منشی درگیرش بودن منم زودی از فرصت استفاده کردم و گفتم شوهرم مهن...
3 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم دنیز می باشد